سینماپرس: مدیر سابق گروه مستند روایت فتح گفت: یک آدم خبره در میدان مین همراه ما بود. به آوینی گفتم بچهها همینجا هم میتوانند مصاحبه کنند، گفت نه باید برویم همانجا که آنها بودهاند، یعنی همان قتلگاه. شهید آوینی اصرار داشت مصاحبهها همانجایی باشد که اتفاقی رخ داده است.
به گزارش سینماپرس، اصغر بختیاری، مدیر سابق گروه مستند روایت فتح در ویژه برنامه «تماشاگه راز» که به مناسبت ایام شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی از قاب شبکه افق پخش میشود، گفت: سفر شهادت آوینی مقدمهای دارد که به سال ۷۰ و ۷۱ برمیگردد. سال ۷۰ با گروهی از بچههای جنگ به منطقه فکه رفتیم، در همان نقاطی که آقای آوینی میخواست یک فیلم عاشورایی بسازد. بنده دوربین به همراه داشتم و صحنههایی گرفتم که باعث تعجب خودم شده بود. چند روزی در آن منطقه تصاویری ضبط کردم و وقتی به تهران برگشتم، دوستان که تصاویر را دیدند، آنها هم تعجب کردند.
مدیر سابق گروه مستند روایت فتح ادامه داد: اولین سفر اواخر سال ۷۱ و عید سال ۷۲ بود که به کانال گردان کمیل رفتیم و در مناطق عملیاتی والفجر مقدماتی و والفجر یک خاطراتی را ثبت کردیم، اما به قتلگاه ورود نکردیم. صحنههایی دیده میشد که پیشتر کسی ندیده بود، حتی با اینک در جنگ بودیم اما در ۸ – ۹ سال جنگ چنین صحنههایی ندیده بودیم. در قتلگاه وسط میدان مین، در یک گودی بیش از ۱۰۰ نفر از بهرین عزیزان ما جا مانده بودند، توان تکان خوردن نداشتند و نمیتوانستند روی پای بایستند و بروند.
اصغر بختیاری در رابطه با روز شهادت سید مرتضی آوینی بیان کرد: تا محل قتلگاه ۲۰ – ۳۰ کیلومتر باید میآمدیم. پیچ رادیوی ماشین را چرخاندم، موجش روی قرآن رفت، اصرار کرد که اصغر بگذار قرآن باشد. چند کیلومتر را قرآن پخش میکرد و حاجی تو حالش خودش بود. پشت میدان مین ۲ گروه شدیم، یک گروه همین مسیری را رفتیم که منجر به شهادت شد و یک گروه هم اریب زدند که از بالای میدان بیایند، همین طور وارد میدان مین شدیم. یک آدم خبره در میدان مین همراه ما بود. به آوینی گفتم بچهها همینجا هم میتوانند مصاحبه کنند، گفت نه باید برویم همانجا که آنها بودهاند، یعنی همان قتلگاه. شهید آوینی اصرار داشت مصاحبهها همانجایی باشد که اتفاقی رخ داده است.
وی در رابطه با لحظه شهادت سید مرتضی آوینی گفت: تلاش میکردیم از میدان مین بیرون بیاییم و خود را به بیمارستانی که ۶۰ – ۷۰ کیلومتر دورتر بود برسانیم. همه به هم ریختیم و جانی در بدنمان نمانده بود. چون احساس نمیکردیم آوینی یکدفعه از میان ما برود.